عِطرِ گندم زاران

 

بسيار دلم گرفته از بسياران

عمرم طي شد در آرزوي باران

 

پاينده و زنده باد مستي ، مستي

خيري نرسيده به من از هشياران

 

ياران ؛ همه بي وفا و پُر مكر و فريب

اي مرگ! رها كن تو مرا از ياران

 

شب ها ؛ همه خوابند و غزل مي گويم

اشعارم هست ، ويژه ي بيداران

 

از كاج بلند شهر ، دارم بزنيد

من! هم يكي از هزار ها سرداران

 

بيزارم از عشق هاي درگير هوس

گشته غزلم وِردِ لبِ بيزاران

 

اي ابر! از آسمان من بيرون شو

گم شو كه نديده ام من از تو باران

 

از مسجد و مسجدي بدم مي آيد

عشق است مرامِ و مسلك مِي خواران

 

من قيدِ جواني خودم را زده ام

فعلأ كه جهان به كام نفرت كاران

 

از عدل نگو گرسنه گان در خوابند

نگذار بپيچد عطر گندم زاران

 

اي مرگ! مرا ببر از اين دار عذاب

اي من به فدات از عوض بسياران

 

سالار عبدی